ا
ز دیر باز در میان پار سی مر د مان هر ماهی بر ای خو د نماد ی ز خو شبختی و طبیعت به ار مغان داشت نماد خر داد که او ر ا الهه خو ر داد می نماید ند تندرستی و ر سائی و نگهبان تندرستی و آب بو د و الهه امرداد نمادی بر ای بی مر گی و نمر دنی شد ن و شاید زیبا باشد که از هنر حکیم طو س فر دو سی در استفاد ه از این دو نماد گو یم که فر مو د
ز خر داد باش از بر و بو م شاد
تن چار پایان ز مر داد باد
از این ر و به الهه امر داد و یا مر داد سلامی گو ئیم سلامی که معنی بیمر گی دارد و شاید بتو ان به نو ع دیگر آن را نماد ز ندگی نامید مر داد تهر ان زیبا آمد در یک صبحگاه ابر ی مر داد مهمان شهر بی آب و بی بر ق و آلو ده ما شد تا بگو ید سلام آمده ام تا شما را امید دهم به بی مر گی نه آن که مر گ نمی آید که مر گ تنها رفتن جسم است آنچه بی مر گی است رو ح است و عشق و نو ر و مهری که باید میان همه ما باشد امر داد تهران 87 نسیم خنکائی را در صبحگاه مهمانمان کر د خنکائی که دمی کلافگی و گر مای تابستان خشک از ما دو ر نمو د به این اند یشه کر دیم که لختی با خو د بیاسائیم و مر دادی و زندگی گو نه بیاندیشیم مر دادی که او ج گر ما است که می تو اند به نو عی اوج عشق هم معنی باشد مگر عشق چیز ی جز گر ما و نو ر بر آن می تو ان تصو ر نمو د ؟ مر داد مهمانمان کر د حتی چند ساعتی که در آغاز حضو ر ش بو د حضو ری که گر ما ی طبیعت را به خنکای اندکی آسو دگی مهمان کر د به مر داد سلامی می دهم به لطافت باد خنکائی که در او لین ر و زش به ما پیامی داد که » هر چیز ممکن است » می تو ان امید داشت به خنکای نسیمی که در گر م تر ین ماه سال بر و جو د مان می و ز د می تو اند امید و ار بو د به مهر طبیعت که به مر دمان خسته از بی آبی و بی بر قی و بی ز مانی و بی عشقی هر رو ز را به رو ز دیگر پیو ند بی اند کی ر وز اندیشی می گذر انند اعلام نمو د که می تو ان امید داشت و ایمان را در برکشید و عشق را به آغوش در آو ر د ز ابر های سیاه آسمان امر و ز صبخ تهران سلامی زعشق و در و دی ز مهر و امید دادم امید به انداز ه خنکای نسیم صبحگاهی غیر منتظر ه او لین ر و ز گر م تر ین ماه سال تا به یاد آو ر م که
آری ز ند گی باید کر د با عشق و امید و ایمان و همه با در و دی به مر داد و همه مر دادیان به استقبال و جاو دانگی عشق رویم
سلام تورج عزیز
خیلی مرداد را دوست دارم. در اخرین روزش به دنیا آمدم. همسرم در این ماه بود که به من بعله گفت و در این ماه ازدواج خواهم کرد.
آخرین خطط را دوباره می نویسم تا یادم باشد که «آری زندگی باید کرد با عشق و امید و ایمان و همه با درودی به مرداد و همه مردادیان به استقبال و جاودانگی عشق رویم»
By: بهزاد on ژوئیه 22, 2008
at 10:00 ب.ظ.
زمان زمان شكفتن است. زمان باليدن. زمان ، زماني است كه بر اين كوير خشك و تشنه ، باراني از آسمان آبي و زيبا ، » كشور سبز آرزوها » ، » چشمه ي مواج و زلال نوازش ها و اميد ها » ببارد
و خدا باران آورده بود كه باراني شويم . خيس و زيبا همچون لاله ي باران خورده.
حتم دارم كه صدايت از آسمان مي آمد
تا مجالي براي پرواز دوباره باشد…
By: رويا on ژوئیه 23, 2008
at 4:13 ق.ظ.
گرم و زنده
بر شن های تابستان
زنده گی را بدرود خواهم گفت
تا قاصد میلیون ها لبخند گردم
تابستان مرا در بر خواهد گرفت و دریا دلش را
خواهد گشود….
زمان در من خواهد مرد و من در زمان خواهم خفت
آه…. زمان در من خواهد مرد و من….
در زمان خواهم خفت..
به یاد فرهاد عزیز، که تنها با گوش دادن به این ترانه اش به گرمای تابستان علاقه مند شدم!
By: حمیرا on ژوئیه 23, 2008
at 9:41 ق.ظ.
تب عشق است که هر روز به نوعی ماند
گذر عمر در اندیشه به برقی ماند
اگر امروز خیالی ز رخ دوست زنم
هر سخن گفته نشاید که زبان باز ماند
سر هر باب ز عمرم به نوایی بگذشت
آخرالامر دلم در هوسش باز ماند
هر دم اندیشه که بر فصل بهاری گذرد
در هوا مرغ دلم بی پر و بالی ماند
ور نسیم دلنواز صبح تابستان رسد
ابر گم گشته ره در نظرم یاد ماند
چو خزان و ریزش برگ هزاران رنگ رسید
غرش رعد و گریه ابر روی تنم جا ماند
چون به آخر میرسد ایام فصل
سوز و سردی دی اما دلم از عشق او بی تاب ماند
By: کورش on ژوئیه 23, 2008
at 1:02 ب.ظ.