نگاشته شده توسط: تورج عاطف | ژوئیه 22, 2008

سلام امر داد

ا

ز دیر باز در میان پار سی مر د مان هر ماهی بر ای خو د نماد ی ز خو شبختی و طبیعت به ار مغان داشت نماد خر داد که او ر ا الهه خو ر داد می نماید ند تندرستی و ر سائی و نگهبان تندرستی و آب بو د و  الهه امرداد نمادی بر ای بی مر گی و نمر دنی شد ن و شاید زیبا باشد که از هنر حکیم طو س فر دو سی در استفاد ه از این دو نماد گو یم که فر مو د

ز خر داد باش از بر و بو م شاد

تن چار پایان ز مر داد باد

از این ر و به الهه امر داد و یا  مر داد سلامی گو ئیم سلامی که معنی بیمر گی دارد و شاید بتو ان به نو ع دیگر آن را نماد ز ندگی نامید مر داد تهر ان زیبا آمد در یک صبحگاه ابر ی مر داد مهمان شهر بی آب و بی بر ق و آلو ده ما شد تا بگو ید سلام آمده ام تا شما را امید دهم به بی مر گی نه آن که مر گ نمی آید که مر گ تنها رفتن جسم است آنچه بی مر گی است رو ح است و عشق و نو ر و مهری که باید میان همه ما باشد امر داد تهران 87 نسیم  خنکائی را در صبحگاه مهمانمان کر د خنکائی  که دمی  کلافگی و گر مای تابستان خشک از ما دو ر نمو د به این اند یشه کر دیم که لختی  با خو د بیاسائیم و مر دادی و زندگی گو نه  بیاندیشیم مر دادی که او ج گر ما است که می تو اند به نو عی اوج عشق هم معنی باشد مگر عشق چیز ی جز گر ما و نو ر بر آن می تو ان تصو ر نمو د ؟ مر داد مهمانمان کر د حتی چند ساعتی که در آغاز حضو ر ش بو د حضو ری که گر ما ی طبیعت را به خنکای اندکی آسو دگی مهمان کر د به مر داد سلامی می دهم به لطافت باد خنکائی که در او لین ر و زش به ما پیامی داد که » هر چیز ممکن است » می تو ان امید داشت به خنکای نسیمی که در گر م تر ین ماه سال بر و جو د مان می و ز د می تو اند امید و ار بو د به مهر طبیعت که به مر دمان خسته از بی آبی و بی بر قی و بی ز مانی و بی عشقی هر رو ز را به رو ز دیگر پیو ند بی اند کی ر وز اندیشی می گذر انند اعلام نمو د که می تو ان امید داشت و ایمان را در برکشید و عشق را به آغوش در آو ر د ز ابر های سیاه آسمان امر و ز صبخ تهران سلامی زعشق و در و دی ز مهر و امید دادم امید به انداز ه خنکای نسیم صبحگاهی غیر منتظر ه او لین ر و ز گر م تر ین ماه سال تا به یاد آو ر م که

آری ز ند گی باید کر د با عشق و امید و ایمان  و همه با در و دی به مر داد و همه مر دادیان به استقبال و جاو دانگی عشق رویم


پاسخ

  1. سلام تورج عزیز

    خیلی مرداد را دوست دارم. در اخرین روزش به دنیا آمدم. همسرم در این ماه بود که به من بعله گفت و در این ماه ازدواج خواهم کرد.

    آخرین خطط را دوباره می نویسم تا یادم باشد که «آری زندگی باید کرد با عشق و امید و ایمان و همه با درودی به مرداد و همه مردادیان به استقبال و جاودانگی عشق رویم»

  2. زمان زمان شكفتن است. زمان باليدن. زمان ، زماني است كه بر اين كوير خشك و تشنه ، باراني از آسمان آبي و زيبا ، » كشور سبز آرزوها » ، » چشمه ي مواج و زلال نوازش ها و اميد ها » ببارد
    ‌و خدا باران آورده بود كه باراني شويم . خيس و زيبا همچون لاله ي باران خورده.
    حتم دارم كه صدايت از آسمان مي آمد
    تا مجالي براي پرواز دوباره باشد…

  3. گرم و زنده
    بر شن های تابستان
    زنده گی را بدرود خواهم گفت
    تا قاصد میلیون ها لبخند گردم
    تابستان مرا در بر خواهد گرفت و دریا دلش را
    خواهد گشود….
    زمان در من خواهد مرد و من در زمان خواهم خفت
    آه…. زمان در من خواهد مرد و من….
    در زمان خواهم خفت..

    به یاد فرهاد عزیز، که تنها با گوش دادن به این ترانه اش به گرمای تابستان علاقه مند شدم!

  4. تب عشق است که هر روز به نوعی ماند
    گذر عمر در اندیشه به برقی ماند
    اگر امروز خیالی ز رخ دوست زنم
    هر سخن گفته نشاید که زبان باز ماند
    سر هر باب ز عمرم به نوایی بگذشت
    آخرالامر دلم در هوسش باز ماند
    هر دم اندیشه که بر فصل بهاری گذرد
    در هوا مرغ دلم بی پر و بالی ماند
    ور نسیم دلنواز صبح تابستان رسد
    ابر گم گشته ره در نظرم یاد ماند
    چو خزان و ریزش برگ هزاران رنگ رسید
    غرش رعد و گریه ابر روی تنم جا ماند
    چون به آخر میرسد ایام فصل
    سوز و سردی دی اما دلم از عشق او بی تاب ماند


بیان دیدگاه

دسته‌بندی