نگاشته شده توسط: تورج عاطف | اکتبر 7, 2008

یادمان

صبحدم است  به همراه دختر م از خانه بیر و ن می آئیم تا پیاده ر و ی  دلپذیر صبحگاهی هر رو زمان سوی مد ر سه را انجام دهیم با آیلی از مهر گان می گو یم و از مهر بانی ها و قرار است که آیلی در مد ر سه از مهر گان گو ید که نه در کتابها یش از آن سخن گفته اند و نه آمو ز گار و او لیای مد ر سه یادی از آن نمو ده اند و من از ر و ز گار د بستانم به آیلی گو یم و  از اشعار و مراسم و چگو نگی مهر گان و مهر و مهر و ر زی که ناگهان همسایه  را می بینم که کیسه ز باله خو د را به یک بار ه در کو چه ر ها می کند و و قتی با اعتر اض من مو اجه می شو د بی اعتنا سو ار ماشین چند ده میلیو نی خو د می شو د و بی مهری به خو د و همسایگان و همشهر یانش  می کند در طو ل خیابان  که حر کت می کنیم بعلت ساختمان ساز یها و شکستن حر یم پیاده ر و مجبو ر می شو یم که   در پیاده رو  در کنار هم  راه نر فته و پشت همدیگر بر و یم که ناگهان بانو ئی بی تو جه هم  تنه ای به آیلی و هم تنه ای به من می ز ند و بعد هم چاد رش را مر تب می کند و نگاه غضب آلودی  می کند دیدن هیبت او در چادر سیاه  با آن گو نه نگر یستن باعث می شو د عطای اعتراض را به لقایش ببخشم به دم مد رسه می ر سم و با آیلی خداحافظی کر ده ووعده  تعر یف حکایت مهر گان در کلاس و مد ر سه را به من می دهداز خط کشی عابر پیاده ر د می شو م و لی باز در رو ز مهر گان مهر اتو مو بیلها به خو د وجو دشان و و قتشان بسیار بیشتر به قانو ن و آد می را که ممکن است صد مه ز نند و جو د دارد از خیابان ر د می شو م ر و ز نامه ای می خر م و خبر مهر انگیز دیگری را می خو انم !! خبر این است » جایزه اد بی مهر گان که قدیمی تر ین جایز ه اد بی کشو ر هست بر گز ار نمی شو د» علت را جستجو می کنم همان بهانه های همیشگی و وجو د  کار شکنی هائی که باید  نه جایز ه اد بی باشد و نه نو یسنده ای اما  کجای ز مان و مکان نو یسنده ای بهر جایز ه اد بی نو یسنده شده است؟ و همچنان می ر و م و تصمیم می گیر م مهر گان را خو د ار ج نهم و به تمامی هم و طنانم تبر یک گو یم و مهر را  یاد آو ری کنم ..

فر د و سی پاک نهاد قر نها پیش از مهر گان بر ای مان چنین گفته است

فریدون چو شد بر جهان کامکار              ندانست جز خویشتن شهریار
به رســم کیان تاج و تخت مهی               بیاراست  با  کاخ  شاهنشهی
به  روز خجسته ســر مهر ماه                به  سر  بر نهاد آن کیانی کلاه
زمانه بی اندوه گشـت از بدی                 گرفتند  هر  کــس ره  بـخردی
دل  از  داوری هـا بپرداخـتـنـد                به آیین، یکی، جشن نو ساختند
نـشـسـتـنـد  فرزانگان،  شادکام               گـرفتند هـر یک ز ياقوت، جام
می روشن و چهره ی شاه نـَو                جهان  نو  ز  داد از سر ِماه نـَو
بـفـرمـود  تا  آتش  افـروخـتـنـد               همه  عنبر  و  زعفران سوختند
پـرسـتـیـدن مهرگان دیـن اوسـت              تن آسانی  و خوردن آیین اوست
کنون  یادگارست  از و ماه مهر            به کوش و به رنج ایچ منمای چهر

شاید بر خی از ما در در گیر یهای  همیشگی بحث در مو ر د دهم و یا شانز دهم مهر ماه بر ای مهر گان داشته باشیم اما ر و زی که پر مهر باید باشد می تو اند همه ر و ز باشد و همگان را به این باو ر ر ساند که می تو ان عاشقانه مهر ور زید  و فراتر از هر اد عائی مهر و ر زی نمو د

مهر گان پر ز شادی و هر رو ز تان پر مهر

نگاشته شده توسط: تورج عاطف | اکتبر 6, 2008

نمی تو ان …..؟

دخترک سخت بر آشفته بو د ر و زگار با او سخت بیگانگی می کرد آن لبهای پسرک که لبخند های شیرینی ر و ز گاری برایش به آسانی خر ج می کر د اکنو ن چو ن خز انه کهنه تاجری خسیس قفل ز ده و بی حس و در او ج خو د خو اهی و فشردگی بو دند پسر ک حتی نگاهی هم به او نداشت دخترک خشمگین بو د به او گفته بو د ند که استادی است در شهر که حلقه ای تشکیل می دهد که هر کس در این حلقه قر ار گیر د ر ه به آن سوی عشق و و حدانیت می ز ند دختر ک هم راهی مکتبخانه استاد شد اما در بدو و ر و د به حلقه گفتند» باید قسم خوری که هیچگاه بر ضد حلقه سخن نگو ئی که اگر چنین شو د … چنان خو اهد ش»د دختر ک از خو د پر سید ترس ؟ چر ا ترس ؟ مگر می تو ان حلقه ای ز ترس تشکیل دهیم ؟ این کدامین حلقه است که با یاو ه گو ئی باید شکند و ترسد ؟ و اگر یاو ه گو ئی نیست هر چه علیه این حلقه گفتن پس چر ا باید در این حلقه ر فت؟ دختر ک از آستانه مکتب استاد بر و ن آمد و چنین خو اند
هر کس که در این حلقه نیست ز نده به عشق
بر او نمر ده به فتو ای من نماز کنید
و دختر ک استاد حلقه را از یاد بر د که ترسو ها نمی تو انستند عشق به او هدیه دهند
***************************************
پسرکی در دانشگاه شهر عاشق بود او به استادی که دم از علم و معرفت و اخلاق و انسانیت می زد دل داده بو د و حسی ز نجات از ره تار یکی می کر د استاد به آنان از اخلاق گفت از مهر از صبر و از عشق سخنها می ر اند و این که ر و ز گاری چنین مر دانی را باید تا ر و ز گار شاد مان و پر بار باشد ایمان پسر ک شده بو د اما ناگهان آن ر وی استاد را دید در همهمه در گیری در خیابانی استادش را باز شناخت اما شاید حقیقت این بو د که استادش را بازنشناخت آن مر د که بهر اخلاق و صبر و مهر و ر زی سخنها می گفت بهر حادثه ای ز هز اران حاد ثه شهر همه چیز را از یاد بر ده بو د او دشنام می داد و تو هین می نمو د و هر د م خو د را استاد می خواند که چه افتخاری داده است که استاد مشتی نادان شهرشده است پسر ک پر سید پس کجا رفت آن فر و تنی ؟ کجا ر فت آن استادی که از مهر می گفت که امروز بانوی جو انی را دشنام می دهد ؟چه شد اخلاق ؟ کجا ر فت آن اد عاهائی که بهر ساختن دنیای بهتری بو د ؟و پسر ک هم به یاد خو اجه این گو نه تر نم کرد
و اعظان کین جلو ه در محر اب و منبر می کنند
چو ن به خلو ت می ر و ند آن کار دگر می کنند
*************************************
مر د خو د را در و یشی می خو اند بی آن که قبای در و یشی و کشکو لی داشته باشد او ز فر و تنی می گفت که کشکو لش می تو اند باشد ز یا هوی فر یاد می ز د که تقو ا آن را نامند ز مهر و انسانیت سخن می راند مر د پند می داد به همه آنانی که یا هوی آنها تبدیل به هو ای شده است از و سو سه نفس سخن می ر اند از کتابها ئی که خو انده بو د از سخنانی که گفته بو د ز مز مه اهل شهر شده بو د بسیار گفت و ز ن که او ر ا دید سخت شیقته اش شد او خو است که با مر د یا هو گو یند ر ه به سو ی عشق ز ند اما عشق آن یاهو مر د عشق نبو د ز مان داشت و مکان داشت و با آشنائی دگر و فر یب خو ر ده ای دگر تمام شد ز ن غمگین بو د مضطر ب بو د و ز یر لب نجو ای فر و غ بانو ر ا ز مز مه کرد
مائیم ما که طعنه ز اهد شنیده ایم
مائیم ما که جامه تقوی در یده ایم
ز یرا در و ن این جامه جز پیکر فر یب
زین راهیان راه حقیقت ندیده ایم
******************************
و حال می پر سم نمی تو ان بی ر یا و بی ادعا و بی ادا عاشقی کرد؟

نگاشته شده توسط: تورج عاطف | اکتبر 5, 2008

آنجائی که خدا نیست…..

پاد شاهی که بسیار مغر ورو به پسر کی گفت

یک سکه ترا پاداش دهم اگر گو ئی خدا کجا هست؟

پسر ک لبخندی ز د و پاسخ داد

من ترا دو سکه پاداش دهم اگر بگو ئی خدا کجا نیست؟!

….

آیلی این قصه را از روی کتاب » بخو انیم » فار سی کلاس سو م خو اند و به من گفت

بابائی ! من هم 100000 تو مان ( حالا چه تناسبی با آن دو سکه آن پسر ک دارد ؟ باید از خو دش بپر سید)به تو می دهم اگر بگو ئی خدا کجا نیست؟

دخترکم خندید و خو است به گو نه ای آن قصه را باز سازی کند بی آن که بداند بابائی پاسخی دارد !!و این بار من خندیدیم و گفتم

دختر م !

خدا آنجائی نیست که جهل و بی دانشی پاد شاهی می کند آنجا که جهل است آگاهی نیست وایمان از سر ریا و تز و یر و در و غ خواهد بود پس آن ایمان که ایمانی نیست پس خدائی نیست آنجا که ریا و تار یکی و دو ر ریختن ذ هن است

خدا آنجائی نیست که امیدی و جو د ندار د بی امیدی همان سر ز مینی است که ترس آن را نامند هر جا که ترس است خدائی نیست که اگر خدا را ایمان و امید باشد دیگر تر سی و جو د ندارد که او همو ار ه ترس را از د لها بیر و ن برد

خدا آنجائی نیست که تحقیر و حقارت و کو چک شمر د ن و بر تر دانستن و خو د خو اهی و جو د داشته باشد هر که خو د را بر تر و آن دگری را خو ار و خفیف دانست بدان که جایگاه دلش که منز ل خدا است خالی از سکنه خو اهد بو د

خدا آنجائی نیست که عشق نباشد دلداد گی را حقیر شمرند دل شکستن را هنر دانند و بی تفاو تی و بی قیدی را در لابه لای سخنان دلفر یب مخفی نمایند

خدا آنجائی نیست که در و غ باشد و ر یا کنند و بهر اثبات خو د قسم نامه امضا کنند آری جائی که در و غ را قسم و حجت دانند خدائی نیست

خدا جائی نیست که غم باشد که خدا همو ار ه ز شادی آید و خدا ز نعمت آید نه ز محنت صدای قهقهه بیشتر خدائی است گر به تمامی از ته دل بهر سپاس از داده هایش باشد و گر یه ها بس دل انگیز است گر به شوق دیدار یار ریزد

خدا جائی نیست که آزادی نباشد که آزادی شرط او ل و آخر عشق است و عشق تنها راه رسیدن به خدا

خدا آنجائی نیست که دل نباشد امید نباشد و ایمان نباشد و عشق نباشد و…

آیلی با تعجب مر ا نگاه کر د و گفت فر دا این را در کلاس می گو یم

امیدو ار شد م و آر زو کر د م همه فرز ندان دنیای ما بدانند تا و قتی امید و ایمان و عشق و ر استی و صداقت و مهر بانی باشد آنجا خدا نیز هست به انتظارش می نشینم که حکایت امر و ز ز مز مه محبت آمو ز گارش چه خو اهد بود

نگاشته شده توسط: تورج عاطف | اکتبر 4, 2008

ای کاش به او می گفتم…

او را از دو ر می دیدم مر دی  که ر و ز گاری مر دانگی و تحسین و ر شک بر انگیز بو د و حالا در همسایگی ما به گو نه بو د که خیلی ها آر ز و می کر د ند نبود مر د خشمگین است خشم او ز خو یشتن خو یش و از سر کو فتهای همسری است که مر تبا اعتیادش را به ر خ او می کشد  اعتیادی که باعث شده است جز نگاه نفر ت از  یار سالهای دو رش در یافت نکند پسر و دخترش هم با او به گو نه ای سخت سخت بر خو ر د می کنند او می تو اند در نگاه پسر 16 ساله اش تحقیر و در نگاه دختر ک 12 ساله اش ترس را جستجو کند پسر ک نمی خو اهد با او در خیابان دیده شو د حتی شنیده بو د که به ماد ر می گفت  » کاشکی مر ده بود » این کاش را همسر نیز چندین بار خو استه بود و شاید حق با آنان بو د همسری معتاد و پدری افیو نی تنها  ننگ را ز نده می کنند و اعتبار و آبر و مهر همسری و مهر بانی فر ز ندی را به سختی کشته است و اگر نه مهر و نه مهر بانی و نه آبر و و نه عشق باشد د مر گ چه هدیه ز یبائی است مر د خسته است و در به در به دنبال  راه حلی می گردد می خو اهد از این ز ندانبانی که آبرو و پدری و همسر بو دنش را از او گر فته شده است ر هائی یابد نگاهی به آگهی های ر نگار نگ اعتیاد می اندازد
» تر ک اعتیاد بد و ن در د ….»
او می اند یشید مگر درد می تو اند معتادی را به و حشت اندازد ؟ در د بی کسی و بی پو لی و بی احترامی و مر دن در عین ز نده بو دن و مر گ عشق و دلداد گی کم در دی است که او را بهراسد از آن چه می تو اند در د ناک بر ای بدست آو ر دن تمامی آن چیز هائی که بو ده باشد؟ درد او در د از مر دی ودو ر شدنش هست در د جر ات نکر د ن دو بار ه نگر یستن چهر ه اش در آینه رخ  همسر و فر ز ندان و و الدین و دو ستانش و هر آینه دیگر است  در مقابل  این همه درد  از کدام بی در دی آگهی سخن می گو ید ؟ بقیه آگهی را می خو اند
» با استفاد ه از رو ش سم ز دائی …..» و باز به اند یشه می ر و د  و آرزو می کند ای کاش این سم ز دائی و اقعی بو د  ای کاش سم ز دائی می تو انست   نگاهها تحقیر آمیز  وسخنان زهر آلو د اطر افیان را هم از بین بر د؟ کاش این سم ز دائی آن هنگامی که افکار سم  آلو دی او را از تر س دو بار ه باختن و تحقیر شد ن به سمت آرامش مصنو عی بر د و جو د داشت ای کاش سم ز دائی بو د که  تفکر ر سید ن به اهداف از کو چه میان بر های غیر اخلاقی  را از بین می بر د ای کاش سم ز دائی بو د که سم حقار ت از ناکامی را از بین می بر د ای کاش سم ز دائی بو د که سم بی غیر تی و بی مسئو لیتی را می کشت ای کاش …..و مر د باز  آگهی تبلیغاتی را می خو اند
» با استفاد ه از ایجاد حس تنفر »
و مر د بار دیگر از خو د می پر سد  مگر می تو ان تنفر را هم مصنو عی ایجاد کر د ؟ ای کاش عشق هم می شد با ر و شی در بین آد میان گسترش داد ای کاش حس عشق و مهر بانی و وفای به عهد تو جه  هم ایجاد کر دنی بو د که اگر این گو نه بو د هیچگاه این گو نه از یاد نمی بر د که در کنار یار و ثمر ه های عشق باید آرامش داشت و نه در و ر ای دو د و آمپو ل و قر ص و…  عشق مجازی یافت ای کاش عشق جاو دانه بو د که  هیچ مر دی از نا مر ادی مر دانگی را از یاد نمی بر د ای کاش عشق جاو دانه ایجاد می شد تا هیچ مردی از خو د بی زار نمی شد ای کاش عشق جاو دانه بو د تا همسری مر گ همسر و جدائیش را نمی خو است و هیچ فر ز ندی مر گ پدر را نمی خو است کاش عشق جاو دانه بو د تا هیچ کس  با بو د ن با یار هیچ نمی خو است و…
مر د خشمگین بو د  آگهی را پار ه کر د او نمی تو انست به  این همه در و غ تبلیغاتی تو جه کند او نه بی در دی و نه  سم ز د و دن و نه  ایجاد حسی را در ز ند گی تجر به کر ده بو د و این گو نه بو د که تنها  طناب دار ی را میز بان خو د دید و ر فت

خیلی دلم می خو است که به او می گفتم

درد تو در د پند ها و تحقیر ها ما است در دی است که فتاده ای را که دست نمی گیر یم که هیچ بلکه او را بد گو نه با  حر ف و تحقیر و نا امید ی و کلامهائی نظیر «آد م نمی شو د » و… می کشیم

سم ز دائی ما ز د ن تو بود  که سم نیستی اما چهر ه تو و سر نو شت تو بی اراد گی تو و کم  بو د ن ظر فیتت و ضعف ترا می بینیم و آن چو ن ز هر ی تلخ کاممان می کند

و  ایجاد حس تنفر نسبت به نا امید ی و بی ایمانی و بی عشقی و تنهائی  و… همه آن حسی است که  اکنو ن دار م و آر ز و می کر د م ای کاش به تو زو د تر منتقل می کر د م اما حیف شد که اکنو ن فقط باید اشک حسر ت بانو یت و پشیمانی پسر و دختر ت بینم

نگاشته شده توسط: تورج عاطف | اکتبر 2, 2008

تقدیم به پسر خاله

-قر مز ته

آبتیه

-6 تائی ها

-اس اس 88

این نمونه ای از بحثهای آن رو زگار من و امیر پسر خاله ام بو د  از بچگی با هم بزر گ شده بو دیم و مثل یک ر و ح در دو بد ن بو دیم فاصله سنی ما دو سال بو د و نمی دانم آن دو سال چگو نه دو ری از همدیگر را تحمل کر ده بو دیم تمامی عکسهای آلبو مهای قدیمی ما پر از بو د ن من و امیر است که ما شده بو د  با لباسهای یک سان و مدل مو های یکسان و دست در گر دن همدیگر و لبخند هائی که همو اره نشاط آن رو زگار ما را نشان می دهند توی مر اسم آشپزی  خانم خدا بیامر ز من و امیر و ار د بهشت می شدیم و کلی شیطو نی می کر دیم هنو ز به یاد دار م که به عشق سر یال سر کار استو ار و گر و هبان آن سالها هر کدام یک کلاه کو چو لو پلیسی داشتیم  یکی سر کار استو ار دیگری گرو هبان می شد  رو ز گار آن گو نه با ما خو ب بو د که همسایه ر و به ر و هم شد یم و از پنجر ه همدیگر را می دیدم و بر ای هم دست تکان می دادیم دو پسر خاله جدا ناشدنی بی آن که من بر ای او نفت بخر م و او کلاه قر مزی باشد!! اما در این میان یک مسئله این ر و ح مشترک ما را به دو رنگ قر مز و آبی جدا می کر د از بچگی عاشق قر مز بو دم چر ا ؟ و اقعا نمی دانم  اما امیر آبی شد چرا ؟آن را هم نمی دانم توی خانو اده ما بغیر از من و امیر هیچ کس فو تبالی نبو د بهر حال قر مزو آبی شد ن ما داستان طو لانی داشت خوب یاد م هست ر و ز های جمعه ای که بازی استقلال و پر سپو لیس بو د به خانه هم نمی ر فتیم امیر از همان پنجر ه بر ایم پر چم آبی تکان می داد و من هم با تکان داد ن پر چم قر مز جو اب می داد ماد ر بر ای من و پر سپو لیس صلو ات نذر می کر د و خاله خدا بیامر زم بر ای پسر ان آبی و پسرش در این میان من و امیر هر کاری کر دیم نتو انستیم  خدا بیامرز خانم ماد ر بزر گم را رنگی کنیم و وادار ش کنیم بجز نذر صلو ات بر ای سلامتی ما نذر صلو ات از نو ع ر نگی کند  و در این میان وای به آن رو ز ی که استقلال و یا پر سپو لیس بر نده آن بازی می شد ند یاد م هست سال 63 بعد از باخت پر سپو لیس به استقلال با گل مظلومی تا یک هفته خانه خالم نر فتم تا امیر خو دش آمد از توی انباری که مخفی شده بو دم مر ا پیدا کر د و گفت » بابا بی خیال» سال 65 هم  که پر سپو لیس 3 تا گل به استقلال زد همین بلا سر امیر آمد از پشت ر خت خو ابها او را بعد از یک هفته ندیدن پیدا کر دم وگفتم » بابا بی خیال»

جالب اینجا بو د که  من و امیر بجز بازی استقلال و پر سپو لیس که اجاز ه نداشتیم به و ر زشگاه ر ویم در بقیقه باز یها به استادیوم می ر فتیم یاد مه آن سالها باز یهای استقلال و پر سپو لیس توی دو تا استادیو م جدا بر گز ار می شد و  قرار گذ اشته بو دیم هر هفته یکی از باز یهای آبی و یا قر مز را ر ویم رادیو جیبی هم همر اه همیشگی  ما بو د  نشستن در ار د و گاه زر فدار ان تیم ر قیب خیلی سخت بو د اما عشق به پسر خاله  تحمل  این ر نج را بر ای من و امیر آسان می کرد حتی یاد م هست تویک از باز یها که امیر نتو انست لذ ت گل خو ر د ن پر سپو لیس را نشان ندهد با چند پر سپو لیس در گیر شدیم و وقتی یکی از آنها به من پر سید  مگر تو پر سپو لیسی نبو دی ؟جواب دادم پر سپو لیسیم اما پسر خاله ام مهمتره

بزر گتر ین لذ ت ما دیدن  باز یهای تیم ملی بو د آنجا من می تو انستم با خیال راحت چنگیز و حاجیلو و احدی و شاهر خ بیانی و… تشو یق کنم و امیر هم با فر یاد در خشان و ناصر محمد خانی و بهر وز سلطانی و محمد پنجعلی را به جلو فر ا می خو اند

سالها از آن ر و ز ها می گذ ر د خانم  و خاله ر فتند و ماد ر م نیز دیگر به آن سالها فکر نمی کند غم زده مرگ آنان است و امیر چند هفته ای است که از ایران بر ای همیشه ر فته است  دلم امسال بر ای او در هنگام بازی قر مز و آبی تنگ می شود  بدو ن امیر بازی معنای قدیم را ندارد و بر ایم تنها یک بازی فو تبال و نه هیجان و یار به ر خ کشیدن است دو ست دار م این بازی که یک پیام بجز پیام عشق ندار د بر ای همه طر فداران قر مز و آبی و حتی آنانی که طر فدارآنها  نیستند لذ ت بخش باشد دو ست دار م همه بدانیم قر مز و آبی مهم هستند اما عزیز تر از هم و طن بو دن نخو اهند بو د دو ست دار م بد انیم که این بازی یک خاطر ه خوب می تو اند باشد حتی اگر نتیجه اش به کاممان نباشد در ست مثل دار بی هائی که ما باختیم و امیر قهقهه زد و یا دار بی هائی که ما بر دیم و من دنیا را برای امیر پر از کر کری کر دم

دلم بر ای امیر تنگ شده بر ای فر یاد ها و داد ها سکو های سیمانی استادیو م امجدیه و صند لیهای شکسته استادیو م آزادی دلم بر ای آن حر فهای بعد از بازی که با امیر می ز دیم تنگ شده دلم بر ای آن ساند و چها نه چندان بهد اشت دیده استادیو م بر ای چائی ها تنها ر نگ چائی برای بوی چمن و صدای تو پ و فر یاد و ترس از گم شد ن همدیگر در میان آن شلو غی و با بد بختی سو ار اتوبو س شدنها تنگ شده است

صدای امیر توی گو شم است و من می گو یم امیر خیلی دو ست دار م و باز هم می گو یم

آره بابا قر مزته !!! جایت خالی پسر خاله

نگاشته شده توسط: تورج عاطف | سپتامبر 30, 2008

روزگار کو د کی بر نگردد در یغا

توی آن ر و ز های خوب بچگی تابستانها بر ای ما به مانند آغاز و ر و د به بهشت بو د از صبح با پسر خا له ها و ر فقا توی کو چه فو تبال و دو چر خه سو اری می کر دیم و د نیای خو د را سراسر از شاد کامی و د نیای بزر گتر ها را پر از شلو غی و سر و صدا می کر دیم توی آن محله  قدیمی و کو چه های بی انتهای توی در تو یش پیر مر دی ز ندگی می کر د که به مانند فر شته نجات بر ای بزرگتر هائی بود که فر یاد شان از ما شیطانهای کو چک آن ر و ز گار به هو ا می ر فت آقای اسدی استو ار باز نشسته  شهر بانی بو د که ر وی یک صندلی لهستانی تاشو سبز کم ر نگ می نشست و با چشمهای غضب آلو د همه ما را نگاه می کر د او با دمپائی های اتافو گوی قهو ه ای ژاپنی کفش ملی  که بر پا داشت به گو نه ای پشت سر دو چر خه ها می دو ید و آنها ر ا می گر فت که کسی باورش نمی شد او با روبدشامپر مخملی سبزرنگ و پیژاما آبی و سربی مو یش هیبت و حشتناکی داشت خو شبختانه بابا یک مبل سبز قدیمی داشت که از  ناله و نفر ینهای مامان و فر خنده کار گر خانه مجبو ر شد به آقا اسدی دهد و همین تحفه پاد شاهی!! باعث شد آقا اسدی دیگر با من کاری نداشته باشد و فقط اجاز ه دهد از جلویش با دو چر خه ر د شوم و مطابق معمو ل سلامی دهم و جو ابی نگیرم   البته  اگر گاه گاهی  مامان مرا مجبو ر می کر د سینی شامی بر ای آقای اسدی ببر م  جو اب سلامی می گر فتم شاید هم بنده خدا جلوی بچه ها جو اب سلام مر ا نمی داد که  ر وی بچه ها باز نشود هنو ز به یاد م می آید که چگو نه با اظطر اب جلوی در منتظر می ایستاد م تا آقای اسدی که صدای تعویض مو جهای رادیو ی قدیمیش  بالاتر از خو دش بو د ظر فهای مامان را خالی کند و بشور د  آقای اسدی سالها جلو ی در آن خانه نشست و کمتر با کسی دمخو ر بو د زیرا  همسر ش سالها بو د که فو ت کر ده بو د و تنها یک پسر داشت که او هم گاهی وقتها به او سر می ز د  شاید بد اخلاقی آقا اسدی باعث شده بو د که پسر ش هم بی ز ن و بچه  هر پنجشنبه بعد از ظهر پیشش آید و روی همان صندلی لهستانی قدیمی کنار مبل سبز قدیمی بابا که آقا اسدی ر و یش نشسته بنشیند و با هم حر ف بزنند پنجشنبه عصر ها ی تابستانی پسر آقای اسدی چو ن فر شته ما بچه ها بو د که باعث می شد آقا اسدی هیچ و قت جلوی او ما را دعو ا نکند و پس گر دنی مهمانمان نکند البته آقا اسدی کاراصلیش اذ یت بچه ها نبو د او مر اقب ر فت آمد های غیر عادی کو چه بو د و باعث دستگیر ی چند عامل دز دی شده بو د ز یرا همسایه ها مو قع مسافر ت و خالی ماندن  خانه را به او می سپر دند .خدا به آن جو ان بد بختی باید ر حم می کر د که عاشق یکی از دختر های محله ما می شد چو ن آقا اسدی به هیچ عنو ان اجاز ه و ر و د پسر های غر یبه را نمی دادو با این لفظ که » محله ما جای اراذل و او باش نیست » حسابی به خد مت آنها می ر سد و شاید همین مسئله باعث شد چند ین از دو اج خیلی ز و د سر بگیرد آقا اسدی با این که این گو نه خشن به نظر می ر سد قلب مهر بانی داشت و هیچ و قت یاد م نمی ر و د و قت ماشینی نز دیک بو د پسر خاله مر ا زیر کند چه بلائی سر صاحب ماشین آو ر د و یا مو قع انقلاب و قتی بر خی بانک  شیشه های بانک ملی محله را شکستند چگو نه  از سر تبع مهر بان و پلیسیش عصبانی شد و فر یاد ز د آخر  این بانک که بانک ملی ومال شاه نیست پس چرا ؟آقا اسدی خیلی عجیب  هم مر د یک چند ر و زی  از خانه اش بیر و ن نیامد حتی و قتی سینی شام را بر د م در را باز نکرد ووقتی مامان مرا با سینی شام دید به بابا گفت ز نگ بز ند ولی باز جو ابی نیامد چند روزی به بی تفاو تی گذشت  تا این که جناب سر هنگ میر علی اکبری همسایه ما و آقا اسدی  احساس می کند که بو ئی از خانه آقا اسدی می آید و بعد .. می بیند که آقا اسدی در تنهائی مطلق مر ده است عجیب بو د با این که آقا اسدی به همه محبت می کرد و لی کسی با او دو ست نشد ز یرا هیچ کس نخو است به غیر از یک پاسبان بی اجر مو اجب به او بنگرد  آخر هم در پیری و تنهائی مر د امر و ز 10 مهر ماه روز جهانی سالمندان است بیائیم نگذ ار یم هیچ سالمندی چو ن آقا اسدی در تنها ئی ز ند گی کند دلش به چند تا سلام و علیک خالی خوش باشد و سر به سر بچه ها تنها گذارد  تا تنها نباشدو آخر سر هم آن گو نه بمیرد کاش همه قدر این پیر مر د ان و پیر ز نان را بدانیم و به یاد آو ر یم که پیری مال همه است و اگر قرار باشد بی کسی چو ن آقا اسدی مهمان سالخو ر د گی ما باشد دعای ماد ر بزر گها که » پیر بشی جوون » بو ده را از حالا یک نفر ین بدانیم

نگاشته شده توسط: تورج عاطف | سپتامبر 29, 2008

«زبان رو زه»

من که امروز بهشتم نقد حاصل شود
وعده فر دای ز اهد چر ا باو رکنم
حافظ
زنگ مد ر سه می خو ر د و اضطر اب به سر اغ بچه های سال آخر می افتد امتحان ر یاضی دار ند و آقای قر بانی معلم خوش تیپ و خو شپوش و صد البته بد اخلاقشان قرار است از آنان درس بپر سد  و همگی می دانند ک آقای قر بانی با هیچ کس شو خی ندارد یچه ها به سر کلاس می ر و د و فر یاد فر هاد که بر پا می دهد به جان شیر ین بچه ها غو غائی می انداز د امتحان آقای قر بانی دم در تخته است و او محسن را صدا می ز ند و او چو ن اسیری که او ر ا به سمت دار می بر ند حر کت می کند و به چشمهای و حشت ز ده به آقای قر بانی می نگر د که گو یا به قر بانی خو د  نظار ه می کر د سو الها پر سیده می شو د و محسن نالان و گر یان از پاسخگو ئی است قر بانی باید به آقای قر بانی پاسخی دهد که چر ا درس نخو انده است و محسن ناگهان فکر ی به ذ هنش می ر سد و به جناب دژخیم  ذ هنی خو د که ردای دبیر جبر و مثلثات را بر تن کر ده می گو ید «آقا ر وز ه بو دیم نشد که درس بخو انیم «آقای قر بانی چند لحظه ای مکث می کند و می گو ید  کی گفته بو د که مغز ت هم رو زه بگیرد ؟توی ماه ر مضو نی  فکر هم گر فتی  ؟ هان ؟
سالها از آن سو ال آقای قر بانی می گذرد و امرو ز محسن آن ر و ز ها را یادش ر فته بو د باز ماه ر مضان است محسن در پیاده رو می ر و د که مو تو ر سو اری بی محابا به سمت او می ر و د و نز دیک است او را زیر بگیر د ووقتی محسن با او جر و بحث می کند مو تو ر سو ار می گو ید » نگذار با ز بان رو زه سیر کتکت بز نم و لیچار بار ت کنم » محسن ادامه نمی دهد با گر د ن کچ می ر و د از ر وی خط کشی عابر پیاده که ر د می شو د یک اتو مو بیل به سبک فیلمهای  پلیسی عهد عتیقی تلویزیون  نز دیک است او ر ا ز یر کند او هم چند متلک به او می گو ید و به محسن هشدار می دهد که با ز بان ر و زه نمی خو اهد  بیشتر از این فحشش دهد محسن سو ار تاکسی می شو د راننده تاکسی با همه دعو ا می کند با هر مسافری سر کرایه دعو ا می کند ووقتی هم که مسافر پیاد ه می شو د چند تا فحش نامو سی نثار آنان می کنند و هنگام رانند گی هم نه به کسی ر حم دار د و نه مر و تی را میز بانی می کند مو قع پیاده شد ن هم به محسن می گوید»آقا می بینید با ز بان ر و زه  چه بد بختی هائی با مر د م دار یم ؟» محسن هیچ نمی گو ید  و ار د ادار ه ای می شود  که قرار است کار او را انجام دهند اما کار مند ان  کار شان را با تاحیر انجام می دهند و خیلی ها هم نیستند  ووقتی محسن اعتراض می کند نگهبانی را فرا می خو انند و می گو یند محسن را بیر و ن انداز ند چو ن با اعصاب آنان که ز بان ر و زه دار ند بازی می کنند محسن از ادار ه بیر و ن می آید و نگاهی به اطراف می کند همه عصبانی و پر خاشگر ند و این زوج کلمه «ز بان ر و زه » را می شنو د و ناگهان به یاد آن کتکهای آقای قر بانی می افتد و به یاد دبیر قدیمیش این را گو ید «کی گفته بو د مغز ت ر و زه بگیر د و دیگر فکر نکند؟ هان ؟

نگاشته شده توسط: تورج عاطف | سپتامبر 28, 2008

دغد غه های آشپزی

سالها است که آشپزی را به جنسیت ر بط نداده ام هر چند که ز مانه هم به گو نه ای بازی کر ده است که علی ر غم نقیصه !!مر د ایرانی بو دن آشپزی نسبتا قابلی باشم و این ر ا مشتر یان تر یا و ر ستو ر ان ناخدا و در سر لو حه آنها آیلی دختر م تائید می کند القصه از آنجا ئی که آشپزی را دو ست دار م ز مان های زیادی را در آشپز خانه می گذ ر انم و در لابه لای این ز مانها که باید منتظر جوش آمد ن آب و یا داغ شد ن ر و غن و پو ست کندن پیاز و سیب ز مینی و فلفل دلمه ای و… باشم همراهانی چو ن ماشین لباس شو ئی و اجاق گاز و یخچال و ماکروویو دار م که گاهی نگاه کر د ن به آنان در فاصله های انتظار باعث در گیر یهای ذ هنی می شو د که چند تائی از آنها نظیر شعله اجاق گاز دل و ماشین لباسشو ئی ذ هن چند پستی از بلاگم شده اند و امر و ز می خو اهم در مو ر د آد م یخچالی صحبت کنم بلی در ست خو اندیده اید «آد م یخچالی »

حقیقتا تا به حال متو جه نشده بو د م که آد میان دو پا بسیار شبیه یخچالهای چهار پا می تو انند باشند و بر ای این که آن را اثبات کنم چند شباهت میان یخچال و آد میز اد ر ا می نو یسم
1/ می گو یند اگر هر چقدر در یخچال را باز و بسته نکنیم فضای در و ن یخچال خنک تر می ماند خوب آد میان هم اگر هر چقد ر تباد ل نظر و افکار با دیگر ان نداشته باشند و با دیگر ان حشر و نشر نداشتهو منزوی باشند در ست شبیه یخچال اند ر و نی سر د و یخی خو اهند داشت
2/ می گو یند در یخچال باید برای کالاهائی که نیاز به خنکای بیشتری داشته باشند طبقه های بالائی را در نظر گر فت و بعد به مواز ات کاهش سر ما یخچال طبقات هم پایین تر می ر و ند این حکایت بر ای آد میان نیز و جو د دار د ذ هن آد م بد و ن احساس و گر ما تصمیم می گیر د و جایگاهش بالای کالبد آد می است و هر چه به سمت پایین !! می ر و یم دامنه ذ هن کمتر و احساسات بیشتر تا به جائی می ر سیم که دیگر فقط حس و شهو ت کار می کند
3/ می گو یند بهتر ین مکان یخچال در طبقه و سط است و آنجا کمترین مکان بر ای فاسد شدن کالاها است آد می هم هم در ست در میانی تر ین کانال در یافت انرژیش یعنی قلب در تعاد ل است و این قلب است که می تو اند تو از ن به افکار و ذ هن و احساسات دهد
4/در تکنو لوژی جدید یخچالهائی با تنظیم در جه بر و د ت در طبقات مختلف ساخته اند و این از مز یتهای یک یخچال است که بتو اند و اکنشهای حر ار تی مختلف در مو رد کالاهای مختلف داشته باشد دقیقا این کیفیت یعنی داشتن و اکنشهای مختلف در مقابل و قایع مختلف بر ای آد میان هم مز یتی است یعنی کنتر ل احساسات و افکار در مقابل اشخاص و حو ادث و تشخیص میز ان مهر و ر زی و استفاد ه از ابزار منطق گذ شت و فداکاری و یا گله گز اری باید چو ن طبقات با در جه بر و د ت مختلف در یخچال بر ای آد میان است
5/ یکی دیگر از مز یتهای یخچال ظر فیت و میز ان حجمی است که دار د و میز ان ظر فیت بالا بر ای آد میان نیز یک ویژگی مهم است
6/ می گو یند باید فاصله ای بین یخچال تب دیو ار تعیین نمو د تا جر یان هو ائی باشد ومو تو ر یخچال بتو اند خنک شو د آد میان هم اگر فاصله ای بین ذهنشان و مو انع و دیو ار های حو ادث ز ند گی بر ایش در نظر گر فته نشو د ز و د مو تو ر شان می سو زد!!
7/در هر یخچالی جایگاههائی بر ای تخم مر غ و بطر یها آب و جا میو ه ای و… تعبیه می شو د و اگر این جایگاهها در ست استفاد ه نشو ند به طو ر حتم ظر فیت یخچال پایین می آید انشان نیز این گو نه است اگر نتو اند افکار و احساسات و جایگاههای افراد و قابلیتهای خو د را به در ستی س تشخیص دهد به طو ر حتم دچار کمبو د استفاد ه بهینه از ظر فیتهایش می شود
8/ یخچالها از بعد انداز ه و ر نگ و ظر فیت جایگاههای مختلفی دار ند و آد میان نیز این گو نه اند
و…
بر استی فکر نمی کنید ما آد میان خیلی به یخچال شبیه هستیم ؟

البته یک اعتر افی هم باید بکنم و آن این است که این افکار یک ذ هن آشپز  هر گز نتو انسته است غذای مر ا بسوزاند!!

نگاشته شده توسط: تورج عاطف | سپتامبر 27, 2008

روز و ر و ز گاری که رادیو روشن بو د …..

رادیو ر وشن بو د از ر و ز های جنگ سخن می گفت و ملیحه خانم به آن ر و ز های دو ر می اند یشید یاد پسرش اتابک افتاد اتابک پسر فو ق العاد ه با استعدادی در طر احی و نقاشی بو د دو ستان پسرش او ر ا میکل آنژ ایرانی صدا می ز دند اما نگر انی از جنگ و سر بازی باعث شده بو د که اتابک خو دش را در  سالهای آخر دبیر ستان ر د بکند دو ر ان دبیر ستان او طو لانی شده بو د وجالب اینجا بو د که اتابک  سر انجام در  کنکو ر معماری دانشگاه تهر ان قبو ل شد و لی  نتو انست دیپلم بگیر د ز یرا سال گذ شته بخاطر کنکو ر خو دش را ر د کر ده بو د اما امسال بخاطر کم کر د ن آمار شر کت کننده در کنکو ر امتحان نهائی را بسیار سخت گر فته بو دند  اتابک به سر بازی ر فت و ر اننده آمبو لانسی شد که سر انجام با قلم یک مو شک نفر بر او ر ا  چو ن دو دی بر آسمان زد  و بجای اتابک این بر اد رش امیر بو د که با استفاد ه از سهمیه شهدا به کنکو ر معماری ر فت اما سه تر م مشر وط شد و از داشنگاه اخر اج و امر وز نقشهای  ز دو دهای  سیگارهایش و ..را می تو اند ملیحه ببیند
………………..
رادیو ر و شن بو د از رو ز های جنگ سخن می گفت و شهلا هم به رو زهای دور بو د به آن رو زها که حمید پسر خان عمو خو استگارش بو د و پر و یز دلداده اش هم با چشمهای عاشقش آتش به جان او می ز د  همان رو زهای خو شی که پر و یز به شهلا گفت ز و د می ر و م خد مت تا با هم زو د عر و سی کنیم حمید آن رو زها دم دکان باباش کار می کر د و از سر بازی فر اری و پر و یز قر ار بو د بعد از سربازی کار پدرش را که معلمی بو د انجام دهد خبر آمد پر و یز ز خمی شده است توی بیمار ستان پر و یز به شهلا گفت  خوب می شو م وبعد عر و سی می کنیم اما داماد و عده عقد ش به قیامت شد بعد از آن چند سالی گذ شت  جنگ هم تمام شد حمید تو انست معافی را بخر د با شهلا از دو اج کر د صاحب یک پسر به اسم پر و یز شدند و خو د حمید هم یک تاجر بین المللی که  اسمش خوب بو د و لی کارش که نزو ل خو ری  و بد بو د شر و ع کرد د امروز  خبر داده اند که پر و یز پسر شان را بخاطر کتک ز دن یک پیرمرد  در یک تصاد ف ر انند گی گر فته اند و شهلا سر گر دان است که چگو نه به حمید که دیشب گفته بو د با ز ن دومش به شمال می ر و د نمی خو اهد شهلا مز احمش بشو د خبر دهد شهلا فکر می کرد  اگر پر ویز آقا معلم می شد این پر و یز گو شه ز ندان  شهلا  به رادیو کلانتری گوش می داد و در به در حاج حمید بو د؟
…………………….
را دیو ر و شن بو د خبر از رو ز های جنگ می داد و مهنازبه یاد آن رو زهای دو ری افتاد که  در انتظار تو لد مهر ان مادر بو د رو زهائی که شوهرش  مهدی گفت با بچه ها یم خو اهند جبهه بر و د و نگذ ار هیچ … نامو سی ناموس و وطنش را  یک لقمه چر ب کند تا پسر شان توی یک بهشت پر از آرامش ز ند گی کند  اما مهدی ر ا بمبهای شیمیائی پیچاند  و مهدی لقمه شد  و به دنبالش مهناز آتش شد مهناز پای مهدی نشست و حتی ندید مهر ان پسر شان بزر گ شد ندید دانشگاه ر فت و معاف شد و بعد هم که دید نمی تو اند تحمل کند نه به یاد  تنهائی ها ی ماد رش و نه حر فهای ناموس ووطن پدرش افتاد  و رفت آنجا  که می گفتند  سر ز مین آر زو ها و بهشت ر وی ز مین است آن گو نه بهشت به او خوش گذ شت که حتی تو ختم پد ر نیامد و حالا هم یادی از ماد رش نمی کند که توی آسایشگاه بی امید دیدار آشنا است
…………………
رادیو ر و شن است ومارش ر و ز های قدیمی جنگ ر ا می زند و پگاه  به ماد رش نگاه می کند و ماد ر هم با چشمهای اشک بار او ر ا نگاه می کند  توی  مغاز ه طلافر و شی هستند و پگاه مجبو ر است که غر و لند خواهر شو هر هایش را گوش کند «مگه چه خبر ه ؟ «»دختر ه مگه کیه این همه ادعا دارد ؟ «» خو به آقا داداشمو  نگذ اشت طعم یتیمی و بی کسی را بکشه «اینها جمله های خوب خو اهر شو هر ها  است اما پگاه مجبو ر است  او باید با  آقا اسدالله که از خو دش 20 سال بزر گتر است شو هر کند آخر اسدالله می تو اند ز ند گی او و ماد رش را کمک کند  تا ادار ه شود اسدلله صاحب خانه است همان که و قتی پدرش به جبهه می ر فت گفته بو د آقا فر هاد مثل تخم چشمهایم مو اظبشو ن هستم فقط شما کار عر اقیها را یک سر ه کنید و… پگاه فکر می کر د اگر بمباران نمی شد اگر مجبو ر نمی شد ند شهر شو ن را تر ک کنند بیایند تهر ان مستاجری و اگر بابا جنگ نمی ر فت اگر بابا ز نده بو د باز هم این عر و سی سر می گر فت و..
……………
رادیو ر و شن است و از روزهای جنگ سخن می گو ید و………

نگاشته شده توسط: تورج عاطف | سپتامبر 25, 2008

شعله گاز ت تنها با فند ک ر و شن نمی شود

سالها طو لانی است که دیگر از سه فتیله های ماد ر بزر گها در آشپز خانه خبری نیست حتی در بیشتر شهر های بزر گ  اجاقهای ر و میزی را کمتر می بینی و  عصر همان عصر تکنو لوژی و ماکر وویو است و بیشتر اجاقها فر دار هستند و همر اه با تر مو کو پل و فند ک بر قی  کار می کنند که دیگر مجبو ر نباشیم  با ترس و لر ز از یاد بر د ن بستن شیر گاز به سر ببریم نمی دانم تا به حال  به کار کر د فندک بر قی اجاق گاز تان دقت کر دید  شیر گاز را باز می کنی و بعد » تیک و تیک و تیک » و به یک بار ه شعله ر و شن می شود بسیاری از او قات که داستان بی بر قی به سراغمان می آید تاز ه یاد فو اید فند ک بر قی می افتیم و یا و قتی که  باید  هو اگیری شود ز یر ا هر چه فند ک ر ا می ز نیم آن صدای » تیک و تیک » می آید و لی گاز ر و شن نمی ماند و یا اگر هم ر و شن شد ز و د خاموش می شو د و آنگاه که این تلخکامی ها را می بینیم  دو بار ه یاد قدیمها و سه فتیله ماد ر بزر گ و نو ستالژی خو ر شت قیمه و قر مه سبز ی و بو ی ته دیگ آن سالها  می افتیم و یک سری هم تکان می دهیم  که چگو نه اسیر تکنو لوژی شده ایم این اتفاق خیلی  بر ای همه ما افتاد ه اما بر ای من  بجز عصبانیت و دلخو ر یهای و حسر تهای معمو لی  ر و شن نشد ن شعله گاز همیشه یک پیام عاشقانه هم داشته و آن این است » با فند ک خالی نمی تو ان گر م شد و گر م شد ن نیاز مند شعله و ر ی است!! و ار تباط های مختلف  و بی هدف  دلیل بر ای یافتن عشق نیست
داستان دل ما هم چو ن ر و شن کر د ن اجاق گاز است بسیار از ما بر ای گر م شد ن از شعله عشق سعی می کنیم تیک تیک های مختلفی  ز نیم منظو ر من از تیک تیک همان  ار تباطهای است که بر اسا س باو ر هائی که مال ما نیست بلکه از طر ف جامعه به ما تز ریق می شود تا بر اسا س آن باو ر ها آد مها را انتخاب کنیم و از گر مای عشق بهر ه مند شو یم  اما و قتی  این تیک  را ز دیم حتی اگر شعله عشق را تاحدی حس کنیم اما زو د این شعله خاموش می شو د زیر ا شعله دل ما نیاز به سو خت مخصوص خو د دارد و با فند ک ار تباطهای مختلف ر و شن نمی ماند و بر ای گر م شد ن اجاق گاز دلمان نیاز به این دار یم که راههای ر سید ن حس عاشقی  به وجو د مان را آکنده از هو ا و هوس و تقلید و بی اعتمادی به عقاید خو د و هم ر نگ جماعت شد ن کنیم باید بد انیم بر استی چه می خو اهیم تا گر م شو یم آیا به دنبال مانوس شد ن هستیم ؟آیا به دنبال یکی بو د ن هستیم ؟آیا جفت همره خو د مان ر ا می شناسیم ؟آیا خو د مان را می دانیم در چه صو ر ت گر م می شو یم ؟آیا این باو ر هاما را به آرامش می ر ساند؟ بیائیم به فند ک فکر نکنیم  و بهر هر حادثه ای و خو د نمائی و حتی باو ر های دیگر ا به دنبال ار تباطهای تاز ه و تو هم عشق نباشیم ؟ شعله های دائمی باید از راههای خالص به شعله های و جود مان  عشق دائمی دهد بیائیم راههای  ر سید ن عشق به و جو د مان ر ا با تفکر و با شناخت خو د و دیگر ان هو ا گیر ی کنیم بیائیم به دنبال شعله های لحظه ای و تنها ر و شن شدن  دل نباشیم بلکه بر ای ر و شن ماندن   باید حتما صبری  بر ای ر و شن شدن داشته باشیم  تیک تیک ز د نها را  دقت نکنیم آن که آید بر ای دل ما خو د تیک می ز ند و…

« Newer Posts - Older Posts »

دسته‌بندی